روزي براي جهنم

مريم سليماني
msolymany@noavar.com

روزي براي جهنم
(براي شركت در مسابقه)

از زيرزمين خراب شده كه بيرون اومدم هنوز صداي زارزدنش مي اومد.زيرلب گفتم:از دستت خسته شدم لعنتي!برو گمشو!بالا كه اومدم بادگرمي بوي تعفن آشغالهاروباخودش آوردوشلاق محكمي به صورتم زد.بوي سبزي گنديده بوي لاستيكهاي سوخته.بوي همه چيزهاي دور ريختني.دود آتيش زدن لاستيكهاي به دردنخورتمام محله رو برداشته بود.اينقدر شديد بود كه جلوم ديده نمي شد.پشيمون شدم توي اين گرما با اين بوي بد نبايدمي اومدم ولي چاره اي هم نداشتم.دعوا كرده بودم.برگشتن به سلاح غرور يك مرد نيست.به اطراف نگاهي انداختم. بچه ها لاي آشغالها مي لوليدن.براي خودشون بازي درست كرده بودن.بيچاره ها يه جوري بايدسرخودشون روگرم ميكردن.دختري صورت عروسك كهنه اي روكه ازصورت خودش تميزتربودبا آستين لباسش پاك مي كرد.اونو جاي بچه خودش گرفته بود.چقدرم بهش محبت داشت.بچه اي كه آب دماغش مي اومدگريه مي كرداما كسي محلش نمي ذاشت.يه بچه كمدچوبي كوچكي رو كشان كشان با خودش مي برد.اون عقلش كار مي كرد.صدتومان هم آبش كنه شانس آورده.تواين بلبشوبازاريه پسربچه بادبادك پلاستيكي روپيداكرده بودومي خواست هواكنه.اما حتي يه نسيم هم نمي اومد تا يه ذره بالا بره.البته اون بادبادكي كه من مي ديدم طوفان هم مي اومد هوا رفتني نبود.بيچاره ها اينا م مثل منن بچه هاي يتيم.بي پدر بي مادر.خيلي هاشون بچه سرراهي ان درست مثل من.پشتم رو كردم به بچه ها و دور شدم.چه سكوت دلچسبي! اما عرقي كه مي ريختم لذت بردن از سكوت رو زهرم كرد.

يادگريه هاي ليلا افتادم.لامصب!اينقدر سوزناك گريه مي كنه كه نگوو نپرس! نمي دونه بيكاري يعني چي؟بابا به پيربه پيغمبر ندارم چيكار كنم.تو اين هفته فقط يك روز رفتم سركار.اونم كه بساط بنايي يارو غير مجاز بود شهرداري اومد جمعمون كرد تا 9 شب توهمون خراب شده علاف بوديم.خودت كه ديدي با چه حال زاري اومدم خونه.گشنه تشنه. حالا اين بچه سرخك گرفته كه گرفته من چيكار كنم؟مگه من دكترم؟اصلا سرطان بگيره.از دستم چه كاري بر مياد.خودش خوب ميشه مگه ما مريض مي شديم دكتر بود؟ نه والا.اصلاكي مي فهميد؟؟كاش زبون تو سرخك مي گرفت تا من بدبخت يه كم راحت مي شدم.اگه بوي 200 تومان ته جيبم رو شنيدي كور خوندي به تو بده نيستم.خواب ديدي خير باشه!

دستمو توي جيبم كردم.هنوز سرجاش بود.مي خوام خرج خودم كنم.منم توي دنيا فقط همين يه دلخوشي رو دارم.200تومنم مال اونه.هرچندباربي اونقدرخاطرخوام هس كه پولم ندم هوامو داشتهباشه.البته دور از چشم باباش.توي خيالات بودم كه با صداي پارس سگي به خودم اومدم.چخه!آب دهني زمين انداختموبه راهم ادامه دادم.سگه اون لحظه عقب كشيدولي نرفت. بازم دنبالم مي اومد.روزگارو ببين من چقدر بدبختم كه اينم موي دماغ ما شده.همه روبرق مي گيره ماروكبريت سوخته.به ليلا قول داده بودم ديگه سراغ باربي نيام.اما روزگارنمي ذاره كه.اصلا خود ليلا نمي ذاره.چيكاركردي برام؟ها؟!اين دل بي صاحاب مونده ام نمي ذاره.تنها كسي كه منوبا اين قدكوتاه و سر كچل ودهن گشاد قبول داره باربي يه! اونم ازبس چاقه برعكس ليلا من دوستش دارم.هروقت پيشش ميرم آرومم مي كنه. اينقدرمهربون حرف مي زنه كه دردهاي زندگي يادم ميره.اگه پدرش خونه نباشه يه كم از اون زهرماري هام ميده مي خورم.بيشتر از دنيا بي خبر مي شم.دستي به سروگوشم مي كشه.مگه يه مردازيه زندگي كوفتي چي مي خواد؟جزيه ريزه خوشي؟جز يه ريزه هوس!

سگه دوباره پارس كرد.بابا تو چي ميگي ديگه؟برو گمشو! ازدل من كي خبر داره؟بازم سگه پارس كرد.دولا شدم سنگي از زمين برداشتم پرت كردم طرفش.عجب پروو اين!؟عقب عقب رفت اما دور نشد.يه كم ترسيدم.نكنه حمله كنه؟؟؟توي تمام بدبختي ها همين هاري رو كم داشتم.

منو ياد ليلا انداخت.نكنه اين سگه رو ليلا فرستاده تا مواظب من باشه؟الآن اونقدرزار زده كه غش نكنه خوبه. بازم پارس كرد.خودشه فرستاده ليلاس.

رسيدم جلوي خونه باربي. مردم هرچي مي خوان بگن.باربي هركاره است به خودش مربوطه.برا ي من كه عزيزه. مرد درشت هيكلي از خونه باربي بيرون اومد.داشت كمربندش رو محكم مي كرد.پدرباربي هم پشتش بيرون اومد.از تعظيمش معلومه يارو پول خوبي داده.پدر باربي منو ديد ولي به روي خودش نياورد.درو محكم بست و رفت تو.به باربي هم نمي گه منو ديده.مي دونم.چون من پول ندارم تحويلم نمي گيره .اگه بفهمه باربي به من رسيده دعواش مي كنه. بازم سگه پارس كرد.اينباردوتا پارس بلند.اين سگه ياخود ليلااس كه اينقدر از باربي بدش مياد؟برگشتمو صاف تو چشماش نگاه كردم.خودش بود.سگ!

ديگه به درخونه رسيده بودم.دستم رو بلند كردم تا در بزنم.اما هنوز در نزده سگه پارس كرد.يه بارديگه بازم پارس كرد.لعنتي!چيكارم داري!؟ليلاهرشب پاچه مو مي گيره بسه تو ديگه چي مي خواي؟بازم پارس كرد.كلافه شدم. باربي چرا بيرون نمياد؟مگه صداي پارس سگ رو نمي شنوه.هرروز ديگه بود كه باباش سگه رو همينجا روي ميخ آويزون مي كرد.اما حالا كه ديده من اينجام خبر مرگش بيرون نمياد. توي اون گرما سرظهر! يه كم به خودم فحش دادم.يه كم به ليلا.يه كم به اين سگه ......بازم سگه پارس كرد.دوباره بهش نگاه كردم.راست مي گفت.سگه دورم چرخيد.اما ديگه پارس نمي كرد.

هي پسرتوكي هستي؟ماموري از جهنم؟فرستاده ليلا؟يا سگ؟پارس كرد.راهمو گرفتم و برگشتم.وقتي به خونه رسيدم نه از ليلا خبري بود نه از بچه!!!

تابستان82
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30532< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي